عجب دیوانه ای ای دل چنین آشفته آشفته
چرا بیچاره ای دل چنین آزرده آزرده؟
به اندک نای نی،دل می شوی مجنون
چرا گشتی چنین پر خون دلا آهسته آهسته
نسیمی می وزد گاهی نه از نزدیک از آن دور
چنان گردی جوان گویا نه آنی خسته ی خسته
به هر سازی شوی پر خون چرا چون وصل پنداری ؟
چرا گشتی چنین ساده نیاید رسته ی رسته
دل و عشق و جگرسوزی شده قسمت تو را جانا
نباید گفتگو ها کرد از این ویرانه ی بسته
تو ای سائل شباهنگام به راز دل چه ها کردی
که این حاجت بجای آید ولی گفته'>ناگفته ناگفته
سرما...برچسب : نویسنده : saael بازدید : 11