سرما

متن مرتبط با «آشتی» در سایت سرما نوشته شده است

آشتی کنان

  • یکسالی بود که از دعوای مان می گذشت . آخرین دفعه با دلخوری از هم جدا شدیم یعنی راستش را بخواهید آنقدر سرش داد زدم که بیچاره راهش را گرفت و رفت .حالا دوستان جمع شده بودند تا آشتیمان دهند . همه از رابطه ی قلبی ما خبر داشتند و دلشان نمی آمد که با هم قهر باشیم . هر چند که من هنوز عصبانیتم فروکش نکرده بود. ولی دوری را هم تاب نداشتم . _دلم چنان سوخته بود که هر وقت یاد آن ماجرا می افتادم اشکم سرازیر می شد._ آنقدر به روحم فشار آمده بود که همه را مقصر ماجرا می دانستم . هیچ جوره آرام نمیشدم. ولی چاره ای هم نبود باید فرصت می دادم که او هم حرف هایش را بزند .جایی قرار گذاشتند محل قرار را خبر دادند اطراف خیابان بهار. سر ساعت مقرر آنجا بودم . سعی کردم خود را خیلی مشتاق نشان ندهم . با همه خیلی رسمی و البته مودب برخورد کردم .چه صورت نورانی و جذابی داشت . چطور توانسته بودم یکسال با او قهر باشم!؟ ولی وقتی یاد اتفاقی که برای عزیزم افتاده بود می افتادم خونم به جوش می آمد .زیر چشمی هم را می پاییدیم تا یکی از دوستان شروع به صحبت کرد و سعی کرد یخ جمع را آب کند . گفت :« یک وقت هایی بین دوستان اتفاقاتی می افتد که دلخوری پیش می آید واقعیت این است که این اتفاقات و سوء تفاهم ها اجتناب ناپذیر است .» او داشت به لفاظی های خودش شاخ و برگ می داد که متوجه من شد. گویا سرخ شده بودم، با دیدن صورت برافروخته ی من حرف در دهانش خشکید و من که به مرز جنون رسیده بودم بدون ملاحظه گفتم : « کشته شدن عزیزترین عزیز من سوء تفاهم است ،داغی که بعد از یکسال در دلم لهیب می کشد سوء تفاهم است .انگار متوجه نیستید چه اتفاقی افتاده است . سوء تفاهم، واقعا مسخره است » دوباره سیم هایم اتصالی کرده بود نمی دانستم چه می گویم فقط رگبار از کلم, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها